پوریا مجاهدی کارگردان روشندل ایرانی است که تاکنون موفق به ساخت سه فیلم کوتاه «پارادوکس»، «عقرب» و اکنون «الماس» شده است. به دلیل سانحهای که چند سال پیش برای این کارگردان رخ داد، بینایی خود را از دست داد اما این مساله مانع از ورودش به عرصه سینما نشد. در میزگردی که با حضور مجاهدی و فاطمه شفیعی همسرش به عنوان دستیار کارگردان و علیرضا خادمیروزبهانی بازیگر فیلم «الماس» در ایرنا تشکیل شد این کارگردان روشندل درباره نحوه ورودش به عرصه سینما، محدودیتها و چالشهایی که در این مسیر در کنار کار پزشکی خود با آنها مواجه بود گفت.
مجاهدی در گفت وگو با خبرنگار فرهنگی ایرنا اظهار داشت: از دوران کودکی به همراه پدرم فیلمهای کلاسیک سینما و بویژه فیلمهای ایرانی را زیاد نگاه میکردم، برای تماشای معدود فیلمهای آقای مسعود کیمیایی هم گاهی اوقات به سینما میرفتم و ۵ سالم بود که وارد دنیای فیلمهای او شدم ولی برای تماشای فیلمهای دفاع مقدسی و نظیر اینها هم زیاد به سینما میرفتم.
وی افزود: اشتیاقم به سینما روزبه روز بیشتر میشد تا این که کلاس اول راهنمایی آقای کیمیایی خواستند تا برایشان در پروژهای بازی کنم. در این پروژه من نقش آخر را داشتم و دو فردی که قرار بود لیدر کار باشند و نقشها را انتخاب کنند، مرحله به مرحله به این رسیدند که نقش اول را به من بدهند. به خاطر این که مسلط به بازی بودم. از آنجا فهمیدم که هنر در وجودم نهادینه شده است.
خانوادهام مخالف ورود من به سینما بودند
او ادامه داد: جلوتر که رفتیم در دهه شصت و دوران درس و این قبیل موارد، خانوادهام از این که وارد دنیای هنر شوم مخالفت کردند. با توجه به شرایطی که بود و فرد درسخوانی هم بودم وارد رشته پزشکی شدم. در عین تحصیل در رشته پزشکی هم باز عاشق فیلم بودم و فیلم تماشا میکردم و هیچ وقت از دنیای هنر دور نبودم اما متاسفانه چندین سال قبل دچار سانحهای شدم که در دنیای تاریک قرار گرفتم. به طرز عجیبی در ژرفای وجود خودم دوباره علم سینما و هنر را پیدا کردم و این را به صورت یک سنگی که حالت خاک گرفته دارد مدام صیقل دادم تا این که تصمیم بر آن شد که وارد دنیای هنر شوم.
ممکن است گاهی اوقات به جلو هم بروم اما دنیای ذهنی هنری من مدام رو به جلو بود
مجاهدی میگوید: به صورت خیلی اتفاقی در مدرسه آقای مسعود کیمیایی با او برخورد کردم و برایشان خیلی جالب بود که من با این شرایط چطور میخواهم کارگردانی کنم و از دنیای کلاسیک و کارگردانهای قدیمی از دهه ۴۰هالیوود به این سو با آقای کیمیایی صحبت کردم و گفتند که شما میتوانید به کلاسهای من بیایی و دورههایی را بگذرانید. در کنار ایشان، متدهایی را یاد گرفتم. البته در اواسط کار متوجه شدم که متد استاد با متدهای ذهنی من مقداری متفاوت است. برای اینکه من کمی رو به جلوتر نگاه میکردم اما آقای کیمیایی در دنیای کلاسیک آن زمان تقریبا باقی مانده بود. ممکن است گاهی اوقات به جلو هم بروم اما دنیای ذهنی هنری من مدام رو به جلو بود.
این کارگردان روشندل گفت: در مدت یک روز دو فیلم آماتور یا نیمه حرفهای ساختم و نمایش دادم. تمام متدهای لازم در یک فیلم را در این کارها به همراه همسرم اجرا کردم. بعد از مدتی به این نتیجه رسیدم که چرا خودم به صورت مستقل کار نکنم و به همین دلیل، از منطقه و محدوده خارج و وارد دنیای مستقل سینما شدم و گفتم سرمایهگذار، بودجه، تهیهکننده، کارگردان و هر چیزی که هست خودم باشم، کستی را تشکیل دادم از دوستان که محبت زیادی به من داشتند خیلی کمکم کردند تا توانستیم یک فیلم را در یک گرید خوب و ژانر درام جنایی و با دیدگاههای مختلف ارائه کنیم.
به گفته وی اسم این فیلم «الماس» است. الماس فقط اسم فیلم است اما بُعدها و نگاههای دیگری را هم به همراه دارد. اگر این فیلم را ببینید تا آخر میتوانید از زوایای مختلف آن را بررسی کنید و نتایج دیگری هم بگیرید.
او همچنین گفت: کار دیگری در دست تولید دارم به نام «فانتزی» که این کار هم کوتاه و در حد ۲۸ دقیقه و نیم مانند دیگر کارهاست. این فیلم مربوط میشود به ۳۱ دسامبر ۱۹۴۸، یعنی دو سال بعد از جنگ جهانی دوم. برای این کار نیاز داریم به لوکیشن و ماشینهای آن سبکی، فیلم روایتی دارد در مورد شخصیتی که در بین همه اسمش هست اما وجود ندارد و به شکارچی آلمانها معروف است. این را هم با بودجه و سرمایهگذاری خودم قرار است انجام دهم با کست بازیگری که خودم انتخاب میکنم و افرادی که علاقمند هستند در کنار من همراهی داشته باشند.
دنبال بزرگنمایی نیستم
مجاهدی با توجه به فعالیش در رشته پزشکی به صورت همزمان در مورد اینکه رج زدن در پزشکی سختتر است یا در سینما؟ اظهار داشت: مسلما در پزشکی خیلی سختتر است. در پزشکی اگر اصولی را رعایت نکنیم، جان بیمار دچار مخاطره می شود اما در سینما، میتوانیم رج بزنیم و صحنهای را به یک صحنه دیگر به گونهای وصل کنیم که میزان سکانسها یا شاتهایمان را کمتر کنیم و زودتر کارها انجام شود. این دو، مقولههای کاملا متفاوت از نظر من هستند.
او در عین حال گفت: در این مدت به تنها چیزی که اشاره نشد این بود که شما با این شرایط چطور کارگردانی میکنید؟ همه به فرعیات چسبیده بودند. اگر داستان، فرعیات است، همین دوستانی که در مورد فرعیات صحبت کردند، زمانی در یک جایی اگر به نفعشان نیست، ناحیه و موضع خود را عوض میکنند. از فرعیات خارج شده و به چیزهای اصلیتر میچسبند.
مجاهدی میگوید: اصلا دنبال بزرگنمایی و این نیستم که بگویم کار خیلی هیولایی کردم. به این کار علاقه داشتم. این جسارت را داشتم و لطف خداوند همراه من بود و همیشه هم هست و شامل حال من میشود. همانگونه که توانستم در تاریکی قدم بردارم و ازدواج کنم. زندگی تشکیل دهم. به جلو حرکت کنم. مطمئنا باز هم این ادامه خواهد داشت و آنهایی که دوستدار من هستند به موقع در کنار من قرار خواهند گرفت.
رشته روانشناسی قطعا در سینما به من کمک کرده است
فاطمه شفیعی همسر پوریا مجاهدی که دستیار او نیز است، هم گفت: حدود چهار سال و نیم پیش در مرکز درمانی آشنا شدم و خودم راغب بودم به این اتفاق و خیلی جالب بود که این فرد چگونه با این شرایط زندگی میکند. رشته تحصیلی من روانشناسی بالینی است، به مرور به پوریا نزدیکتر شدم و این منجر به ازدواج شد وقتی دیدم کار پزشکی و درمانی خود را اداره میکند و درعین حال خیلی به دنیای هنر هم علاقه دارد. خودم یک دوره کارگردانی گذرانده بودم اما در واقع از کارگردانی چیزی نمیدانستم و حس کردم فقط گذراندهام. اما در کنار پوریا خیلی آموختهام.
او ادامه داد: در کنار پوریا، فیلمهای کلاسیک را دیدم. صحنههایی بود که با شندین صدای موسیقی متوجه میشد که الان قرار است این اتفاق میافتد و این فرد در چه زمان چه لباسی به تن دارد. برای من خیلی جالب بود که چگونه صحنههای فیلمی که در ۱۰ سالگی دیده بود را یادش بود و اینقدر به عالم سینما علاقمند بود. من خودم علاقه داشتم و در کنار پوریا خیلی دوست داشتم یاد بگیرم و پوریا به آن چیزی که واقعا دوست دارد برسد. امیدوارم و مطمئن هستم به آن میرسد. رشته روانشناسی قطعا به من خیلی در سینما کمک کرده است. چون درکی از فضای ذهنی که پوریا دارد، دارم و این فضای ذهنی خیلی برای من قابل درک است.
شفیعی گفت: پوریا خیلی فیلمنامه مینویسد اعم از طنز و سریال که در خانه سینما ثبت شده است اما در مورد فیلم کوتاهی که قصد تولیدش را داشته باشد شبها و ساعتها راجع به فیلم صحبت میکنیم، فیلم میبینیم و به همدیگر کمک میکنیم.
او اضافه کرد: پوریا فضای ذهنی ایجاد و من فضای دیداری را اعم از نور و …برای او ترسیم میکنم و اینگونه پیش میرویم. در انتخاب بازیگر هم ورود میکنم. با توجه به فضای ذهنی که از ایشان میشناسم.
شفیعی این را هم تصریح کرد که سینما یک اکیپ بازیهای خودش را دارد. شخصی مانند همسرم که در این شرایط و با هزینه خودش و با سختیهای کار پزشکی که جدا از هم هستند، به خاطر علاقه شخصی، فیلم میسازد، اگر بخواهد برای اکران فیلمش اشخاصی را دعوت کند، آنقدر سینما باندبازی دارد که باید مبالغی را پرداخت کند که فلان شخص چهره بیاید و این قشنگ نیست و جنبه انسانی ندارد. این که فردی با روشندلی توانسته این کار را انجام دهد، خیلی نادر است. اگر در خارج از کشور میبود خیلی از آن استقبال میشد اما در کشور این گونه نیست.
تجربه خوبی داشتم
علیرضا خادمیروزبهانی بازیگر فیلم «الماس» که سومین تجربه کارگردانی پوریا مجاهدی است هم درباره چگونگی آشنایی با کارگردان و ورود به پروژه گفت: در یک جمعی نشسته بودیم که به من کار پیشنهاد و در مورد شرایط کارگردان گفته شد. پاسخم این بود که من چیزی را نمیخواهم. این عکس من که اگر تایید شد بازی میکنم. به چیزی هم فکر نمیکنم. دوست داشتم چنین موضعی را تجربه کنم که تجربه خوبی کسب کردم.
او خاطرنشان کرد: در ابتدا، سر ضبط که میرفتم بعد از دورخوانی، تایید پلانها خود مساله بزرگی است. چند پلان اول را دیدم هر چیزی که پوریا میگوید درست است و انگار اتفاق را در واقعیت میبیند و این برای من دوستداشتنی بود. دوست دارم در کارهای بعدی هم اگر قسمت شد در کنارش باشم و بیشتر تجربه کنم. به خاطر دید بازی و اطلاعات کاملی که دارد تبریک میگویم. معدود افرادی را می شناسم که از روی موسیقی، نوع لباس پوشیدن بازیگران و دیالوگها را میگوید. این خیلی مهم است.
بچه که بودم زشت بودم
خادمیروزبهانی اظهار داشت: یکی از دلایل مهمی که وارد پروژه شدم، شرایط کارگردان و پروژه بود. برخی کارگردانها دو کار میسازند دیگر جواب ما را هم نمیدهند. وقتی شرایط کارگردان را شنیدم برای من خیلی قشنگ بود این که چگونه شخصی با این شرایط میتواند کار بسازد. در پلانی من بازی با اسلحه داشتم. حتی مدل گرفتن اسلحه در دستهایم را هم پوریا متوجه میشد. من ۱۵ بار با کمر زمین خوردم و هر چیزی که کارگردان تایید داد درست بود. روز اول آنقدر زیبا دیدگاهش را توضیح داد که دوست داشتم تا انتهای کار بمانم.
او درباره گریمهای متفاوت خود نیز گفت: بچه که بودم زشت بودم اما بزرگ که شدم قیافهام تغییر کرد. شروع به کار کردیم و در هر نقشی گریمهام متفاوت بود. با هر گریمی چهرههای متفاوت از هم دارم.
منبع