به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا، «سلبریتی» نوشته علی بابایی به تازگی و به کارگردانی حمیده فراهانی آخرین اجرای خود را با حضور داود فتحعلیبیگی در سالن اصلی تئاتر شهر کرج به روی صحنه برد؛ نمایشی که به زیبایی خاصی زندگی و دنیای پر از آشوب یک سلبریتی فجازی را مقابل دیدگان تماشاچیها برد.
یک بازیگر تئاتر که او را آزی میخوانند(با بازی رویا جزینی) و همسر بازیگری که تئاتر بازی میکند به نام امید فرهادی(با بازی علیرضا دانندهفرد) و در رویای سلبریتی شدن در دنیای سینما، همسرش را هم همراه خود دارد. اما یک اتفاق، دنیای عاشقانه این دو را دچار التهابی میکند؛ التهابی سخت که منجر به جداییشان میشود. دیوارهایی که فرو میریزد و اعتمادی که سلب میشود و جایش را قرصهای آرامبخشی میگیرد که آجر به آجر سقف آرزوها را بر سرش آوار میکند.
آزی با دنیای مجازی آشنا میشود و میخواهد مثل یکی از همگروهیهای همسرش که بلاگر است(با بازی کاوه سوری)، به یک سلبریتی که طرفداران بسیاری دارد تبدیل شود و از قضا زمینهاش هم فراهم و در مدت زمان کوتاهی به یکی از چهرههای شناخته شده در دنیای مجازی تبدیل میشود اما کار به اینجا ختم نمیشود.
این تصمیم او را از زندگی حقیقی خود دور و دورتر میکند؛ مرد داستان به همراهی زن و مردی که این دو نیز همبازیهای او هستند(با بازی مهران روحبش و معصومه میراشه) همچنان پلاتو به پلاتو مشغول تمرین است تا اجرای جدیدشان را به روی صحنه ببرند. اما این بار یک نفرشان(آزی) در رویای سلبریتی شدن همراهیشان نمیکند.
همان قصه تکراری تمام سلبریتیهایی که زندگی خود را به پای آنچه دیده شدن میخوانندش، به تباهی میبرند.
اما امید فرهادی دست از تلاش برنمیدارد و برای رسیدن به تکتک آرزوهایش، شبانه روز تمرین میکند و به خواسته خود که همان چهره شدن در سینماست میرسد اما در این میان بازنده کسی نیست جز همسر سابقش که رویای دیده شدن را به حقیقت باخت و دیگر نمیشود که نمیشود. این بار مردی که زمانی تمام حقیقت زندگیاش بود، میشود رویایی دستنیافتنی.
سلبریتی، تنها گوشهای از بلاگرها، اینفلوئنسرها و سلبریتیهای فجازی را به تصویر میکشد که این روزها بسیاری از این دست، با خودنمایی کردن، دنیایی خیالی برای خود و هوادارانشان میسازند و اینجاست که خیلی وقتها نقد را به نسیه میدهند و… .
سلبریتی یعنی کی بودی، کی شدی، چی بودی، چی شدی. امید که آرزو داشت مارلون براندو شود نامش بر سر در سینماها میخورد و اویی که به دنبال سلبریتی شدن فجازی بود، نه تنها دیگر هواداری ندارد که بازنده واقعی است. میگوید «تمام دلخوشی من پیجم بود. خسته شدم از فیک بودن، دلم برای خود واقعیام و آدم حسابی بودن تنگ شده است. دلم برای تئاتر تنگ شده و… .»
و دیالوگی زیبا از امید که «آدمی که کارش توی مترو رقصیدنه، چطور میتونه یک سلبریتی باشه؟»
منبع