سلام و درود بر مسیح لبنان


یک روز پس از آخرین دیدار با سیدحسن نصراله در بیروت سوار تاکسی شدم که دیدم راننده یک صلیب از آینه تاکسی آویخته است. فهمیدم راننده، مسیحی است اما عکس سید حسن نصرالله را روی سقف ماشین چسبانده بود. سرِ صحبت را باز کردم و گفتم «شما باید مسیحی باشید» گفت «آره مسیحی هستم.» گفتم پس عکس سید حسن روی سقف ماشینت برای چیست؟

انتظار داشتم بگوید ماشین را از یک شیعه خریدم و این عکس هم اینجا بوده اما دیدم که بر خلاف انتظارم جواب دیگری داد و گفت «عکس سیدحسن روی سر ما و خودش در قلب ما جا دارد. سید حسن مسیح لبنان است. من هر یکشنبه به کلیسا می روم و اولین دعایم برای سلامتی سید است.»

پرسیدم «چرا عکس سیدحسن را روی سقف ماشین چسباندی؟» گفت «از این بالاتر جایی نیست که بچسبانم. در خانه هم عکس سید را دارم.» وقتی اشتیاق این راننده مسیحی را به سید دیدم، همان طور که رانندگی می کرد عکس خودم با سید حسن را نشانش دادم که بهت زده شد و روی ترمز زد و در گوشه خیابان نگه داشت.

پرسید «این شخص شما هستی؟» و وقتی پاسخم را شنید، محکم مرا بغل کرد و پیشانی ام را بوسید. بعد پرسید که کِی سید را دیدم. گفتم همین دیروز و او گفت «خوشا به حالت. من آرزو دارم یک بار حتی از دور او را ببینم.» این راننده را به مقصد رساند و از مقصد بعدی ام پرسیدم. وقتی مقصد بعدی را گفتم،گفت «همینجا منتظر می مانم که شما را برسانم.» من هم که دیدم انسان با معرفتی است قبول کردم.

ملاقات که تمام شد، برگشتم دیدم راننده برایم آبمیوه خریده و منتظر است. وقتی در تاکسی نشستم، آبمیوه را به دستم داد و مقصد بعدی را پرسید. من هم تشکر کردم ولی به ذهنم رسید که ممکن است بر سرِ حساب کردن کرایه تاکسی مشکل پیدا کنم. به همین دلیل یک اسکناس صد دلاری آماده کردم و در دستم نگه داشتم. دو سه جا رفتیم و هر بار صبر کرد و بالاخره مرا به هتل رساند و بعد اصرار کرد که به منزلش بروم. گفت زن‌ و بچه‌هایش همه عاشق سید هستند و اگر مرا ببینند، خوشحال می شوند ولی فرصت نبود.

در نهایت شماره تلفنم را گرفت و شماره خودش را به من داد و گفت که هر جا خواستم بروم، فقط به خودش زنگ بزنم و یک عکس یادگاری هم گرفتیم. لحظه خداحافظی می‌خواستم پول چهار سفر را حساب کنم که اجازه نداد و هر چه اصرار کردم ولی پول را نگرفت و چنان محکم امتناع کرد که دیدم بحث با او فایده ای ندارد. لذا وقتی در یک لحظه حواسش را پرت کردم، اسکناس صد دلاری را داخل داشبورد گذاشتم و خداحافظی کردم.

عصر بود که زنگ‌ زد و خیلی مهربانانه عصبانی بود که چرا پول داده ام و گفت «سید! این چه کاری بود که کردی؟ ضمنا کرایه من صد دلار نمی شد. شما دو برابر حساب کردی.» بعد مرا برای شام به منزلش دعوت کرد ولی چون همان شب عازم ایران بودم، نتوانستم قبول کنم و این راننده تاکسی، مُشتی بود نمونه خروار.

مسیحیان لبنان از این نمونه ها زیاد دارند که یکی از آن ها خواننده معروف لبنان خانم جولیا پتروس است که آهنگ بسیار دلنشین و حماسی وین الملائین را خوانده است. او در این آهنگ حماسی ضدصهیونیستی خطاب به سران عرب می گوید «این میلیون ها عربی که می گویید کجایند. غیرت عربی تان کجا رفته. حمیت عربی تان کجاست.» او که ستاره معروف و محبوب لبنانی هاست، بعد از جنگ ۳۳ روزه در تلویزیون مصاحبه کوتاهی کرد و آرزوی خود را بیان کرد که به عبای سید حسن نصرالله بوسه بزند.

سیدحسن مصاحبه او را می بیند و عبای خود را برایش می فرستد. او هم بعد از دریافت عبای سیدحسن نصرالله گفت «این عبا از اسکار برایم ارزشمند تر است» و حنجره اش را وقف خواندن برای مقاومت کرد. این صحنه ها را می بینم و حسرت می خورم. کاش سید می‌ماند و به مسئولان ما درس مردم‌داری می داد.

امروز خودم در ژوهانسبورگ هستم ولی دل و جان و روح و روانم در خیابان های بیروت پرسه می‌زند؛ جایی که زائران سیدالشهدای مقاومت از تمام جهان جمع شده اند تا فردا خورشید را به خاک بسپارند. دلم بیروت می خواهد؛ دلم در ورزشگاه کمیل شمعون است. کاش سبزه ای در زمین چمن این ورزشگاه بودم و زیر پای عاشقان سید له می شدم. سید جانم! کاش مرا نیز به دیدار آخر فرا می خواندی.

* شاعر و موسس مرکز اسلامی ژوهانسبورگ


منبع

درباره ی پشتیبان

مطلب پیشنهادی

هفته فرهنگی ایران در دوحه با حضور وزیر فرهنگ برگزار می‌شود

به گزارش روز یکشنبه ایرنا، حسین دیوسالار اظهار داشت: هفته فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *