ترامپ و طرح پاکسازی قومی فلسطین


سپتامبر ۱۹۴۷، منصورالسلطنه عدل رئیس وقت هیات نمایندگی ایران در سازمان ملل، پس از تصویب قطعنامه ۱۸۱ سازمان ملل متحد، موسوم به قطعنامه تقسیم، که مبتنی بر راه‌حل دو دولتی برای تقسیم سرزمین تاریخی فلسطین بود، به استناد اصول اخلاقی و قواعد حقوقی نطق بسیار مهمی ایراد می‌کند. در بخشی از سخنان منصورالسلطنه عدل آمده است که «… با قبول راه‌ حلی که اکثریت کمیسیون مخصوص پیشنهاد کرده است، شما، دو دولت جدید به وجود خواهید آورد که حتماً هیچ یک قابل زندگی نبوده و شاید هم هر دو مولود مرده خواهند بود. با اقدام به این امر شما اجاق ملی برای یهودی‌ها درست نخواهید کرد، بلکه اجاقی به وجود خواهید آورد که زیر خاکستر آن همیشه آتشی که نه‌تنها خاورمیانه، بلکه صلح عالم را نیز تهدید می‌کند، روشن خواهد بود…».

ریشه این ناکامیِ چندین دهه‌ای در نادیده گرفتن یک واقعیت بدیهی است؛ تا زمانی که قدرت‌های بین‌المللی حقوق مشروع ملت فلسطین را به رسمیت نشناسند هیچ نوع راهکار نظامی، سیاسی یا اقتصادی منجر به حل بحران نخواهد شد. پس از چندین دهه از آن تاریخ، شاهد هستیم که همچنان مساله اشغال فلسطین حل‌ نشده باقی‌ و راهکارهای دو دولتی و طرح‌های به اصطلاح صلح متعددی که توسط دولت‌های غربی و عربی پیشنهاد شه نیز به دلایل بسیاری عقیم مانده است.

پس از توافق آتش بس غزه، در ۲۶ ژانویه ۲۰۲۵ (هفتم بهمن)، ترامپ پیشنهاد متهورانه جدید خود را در قبال آینده غزه مطرح کرد. طرح جنجالی ترامپ مبنی بر جابجایی اجباری فلسطینیان از نوار غزه و انتقال آنان به صورت کوتاه‌مدت یا دائمی به کشورهای مصر و اردن یا سایر کشورهای عربی موجی از واکنش‌های منفی در پی داشته است. این پیشنهاد در همان ابتدا با مخالفت قاطع و قریب به اتفاق کشورهای عربی منطقه به شمول مصر، اردن، عربستان سعودی و حتی برخی کشورهای اروپایی مواجه شد. در مقابل، نمایندگان جریان‌ راست افراطی در اسرائیل مانند ایتمار بن گویر و بزالل اسموتریچ با استقبال شدید از این پیشنهاد، آن را شگفت‌انگیز توصیف کردند. به یک معنا، طرح پاکسازی غزه، همان ایده‌ الحاق غزه به اسرائیل است که سال‌ها توسط این جریان دنبال می‌شد.

این طرح از آن جایی که با آرمان‌های تاریخی و حق تعیین سرنوشت ملت فلسطین در تضاد آشکار قرار دارد، محکوم به شکست است. همچنین از نقطه نظر استراتژیک، این طرح ماجراجویانه و بلندپروازانه ترامپ می‌تواند دولت‌های همسایه فلسطین اشغالی، مانند مصر و اردن را با بحران داخلی مواجه کند و با برهم‌زدن موازنه، این نظام‌های سیاسی را که همواره با چالش‌های داخلی فزاینده‌ای مواجه بوده‌اند، حتی در معرض فروپاشی قرار دهد.

با ورود مصر به عنوان مهمترین بازیگر جبهه منازعه عربی – اسرائیلی به پیمان کمپ دیوید در ۱۹۷۸، و عادی‌سازی روابط اردن و اسرائیل در چارچوب پیمان وادی عربه‌ در سال ۱۹۹۴، این دو کشور با عدول از نقش تحول‌خواهانه خود، از منازعه کناره‌گیری کردند. بنابراین، ورود جمعیت فلسطینی، می‌تواند مشروعیت داخلی دو نظام سیاسی را کاهش دهد. اگرچه مصر و اردن، وابسته به کمک‌های ایالات متحده برای مدیریت امور داخلی خود هستند اما به نظر نمی‌رسد این اهرم فشار در مواجهه با این دو کشور چندان سازگار ‌و کارآمد باشد. از آن جایی که اردن نقطه ثقل عراق، عربستان سعودی، سوریه، فلسطین و لبنان می‌باشد، هر چالش سیاسی برای نظام این کشور می‌تواند منافع امنیتی و ژئوپولتیک اسرائیل و آمریکا را به خطر بیاندازد.

از منظر حقوق بین‌الملل، طرح ترامپ نقض فاحش تمام کنوانسیون‌ها و قطعنامه‌های بین‌المللی مرتبط با مساله فلسطین به شمار می‌رود. کنوانسیون چهارم ژنو و ماده ۴۹ آن، جابه‌جایی اجباری افراد تحت حمایت را، چه به صورت جمعی و چه فردی، ممنوع اعلام کرده است. طبق ماده ۷ (د) اساسنامه رم، اخراج یا جابه‌جایی اجباری جمعیت نیز به عنوان جرم علیه بشریت شناخته می‌شود. همچنین طرح اخیر دولت آمریکا در تعارض آشکار با حق تعیین سرنوشت ملت‌ها و نقض ماده ۱ و ۲ منشور ملل متحد و نقض قطعنامه‌های ۱۹۴ سازمان ملل متحد و ۲۴۲ شورای امنیت است.

این باند غاصب و جنایتکارِ حاکم بر سرزمین‌های اشغالی بی‌آنکه به قطعنامه‌های بین‌المللی و قواعد و مقررات آمره و عرفی بین‌المللی پایبند باشد، به طور کامل از جانب ایالات متحده حمایت می‌شود. آمریکا به طور بی‌وقفه و بی‌ضابطه همچنان به تسلیح اسرائیل مبادرت می‌ورزد و در آخرین اقدام نیز ترامپ مجوز ارسال بمب‌های ۲۰۰۰ پوندی به اسرائیل را صادر کرد. بنابراین، این پیشنهاد با نفی واقعیت‌های تاریخی و نقض اصول مسلم اخلاقی و حقوقی، متضمن هیچ صلحی نخواهد بود و تنها با نادیده گرفتن معضل اشغال از طریق حذف موجودیت انسان فلسطینی، به دنبال پاک کردن صورت مساله است.

با توجه به ویژگی‌های فردی و روان‌شناختی مرتبط با شخصیت ترامپ، تلاش‌های اخیر او برای تغییر در ژئوپلیتیک خاورمیانه ناشی از درک ناقص رئیس‌جمهور آمریکا از ماهیت پیچیده سیاست بین‌الملل است. ترامپ از تجربیات گذشته و ناکامی‌های حاصل از «معامله قرن» درس نگرفته و بر این باور است که می‌تواند با رویکرد تجاری و معاملاتی، با پدیده‌های چندبعدی عرصه سیاسی که دارای ویژگی‌های تاریخی، جغرافیایی و انسانی متمایز هستند، برخورد کند. بنابراین، راه‌حل‌های او و دولتش بدون توجه به این تمایزات و پیچیدگی‌ها، نسبت چندانی با واقعیت‌های موجود ندارند و تنها به وخامت اوضاع و تشدید بحران دامن می‌زند.

ترامپ با نادیده گرفتن این پیچیدگی‌ها، پدیده‌های سیاسی را به معاملات تجاری صرف تقلیل می‌دهد. به همین دلیل، نام خلیج مکزیک را به خلیج آمریکا تغییر می‌دهد، به دنبال تبدیل کانادا به یکی از ایالت‌های آمریکایی‌ است، تصور می‌کند که می‌تواند گرینلند را از دانمارک خریداری کند و کنترل کانال پاناما را، همچون یک قطعه زمین در حیاط خلوت خود، به دست بگیرد. با همین منطق، مردم غزه و فلسطین در نگاه او همچون اشیایی هستند که باید از جغرافیای سرزمینی خود رانده شوند تا پاکسازی غزه صورت بگیرد و صلح و آرامش به سرزمین‌های اشغالی بازگردد.

سال‌ها پیش ایهود باراک نخست وزیر اسبق رژیم صهیونیستی در سال ۲۰۰۰ و در چارچوب پیمان اسلو اعلام کرده بود که هیچ حق بازگشتی برای فلسطینیان وجود نخواهد داشت. با این وجود، طرح ترامپ به اندازه‌ای ساده لوحانه است که حتی ایهود باراک نیز اظهارات ترامپ را فانتزی و تخیلی می‌داند.

این طرح حتی با چارچوب‌ها و استاندارهای معامله قرن که در دور اول ریاست جمهوری ترامپ مطرح شد، فاصله معناداری دارد. معامله قرن با وجود اینکه حقوق طبیعی و بدیهی ملت فلسطین را نادیده گرفته و ضمن رد حق بازگشت آوارگان فلسطینی و حمایت از شهرک‌سازی‌های مستمر اسرائیل، با به رسمیت شناختن بیت‌المقدس شرقی به عنوان پایتخت رسمی اسرائیلی‌ها عملا به دنبال یک معامله سیاسی بی‌حاصل با مزایای اقتصادی ناچیز برای ملت فلسطین بود، اما در معنای حداقلی خود، از راه حل دو دولتی و ایجاد کشور فلسطینی غیرنظامی – ولو بر روی کاغذ – پشتیبانی می‌کرد. طرح اخیر اما دلالت عینی برای یک پاکسازی قومی گسترده و اخراج اجباری مردم غزه از سرزمین‌های متعلق به خودشان دارد.

به نظر می‌رسد سیستم مبتنی بر موازنه قوا کارآمدی سابق را ندارد و شخصیتی همچون ترامپ می‌خواهد از فضای موجود برای پیشبرد طرح‌های جاه‌طلبانه‌ خود نهایت استفاده را ببرد. متحدان اروپایی و عربی آمریکا نیز قدرت چندانی برای ممانعت از سیاست‌های او ندارند. ترامپ در خاورمیانه به دنبال آن است که با تغییر ژئوپلیتیک منطقه و به تعبیر خود، با حل سریع بحران‌ها، موانع راهبردی آمریکا را از پیش پا بردارد، این در حالی است که بدون توجه به زمینه‌های درگیری در پی بیش از یک قرن اشغال مستمر، و بدون ممانعت از اعمال تروریسم نهادینه دولتی توسط اسرائیل، چنین سیاستی پاسخگو نخواهد بود و واقعیت‌های تاریخی نیز چنین مجوزی به بازیگران منطقه‌ای و بین‌المللی نخواهد داد، کما اینکه پیش از این هم نداده است.

در ‌واقع ایده‌ پاکسازی قومی یا آنچه به عنوان «تطهیر عرقی» در فضای عربی مشهور شده است، پیوست سیاسی برای توحش میدانی اسرائیل در ۱۵ ماه اخیر است. اسرائیل و نتانیاهو بعد از عملیات هفتم اکتبر (پانزدهم مهر ۱۴۰۲) سه هدف راهبردی برای خود تعریف و تعیین کرده بودند؛ آزادی اسرا، غیرنظامی کردن غزه و نابودی حماس. اسرائیل به هیچ یک از این اهداف نرسید. نه تنها نتوانست حماس را نابود کند، بلکه مجبور شد با همان حماس، که در ابتدای جنگ غزه بنیامین نتانیاهو وعده نابودی این گروه مقاومت را داده بود، سر میز مذاکره بنشیند. به هر حال حماس خود را به عنوان واقعیتی بر طرف اسرائیلی تحمیل کرد.

نکته دوم این است که غزه هم غیرنظامی نشد. بعد از توافق آتش بس، بالاترین میزان انسجام در گروه مقاومت اسلامی حماس و مردم را دیدیم. این، محصولِ مقاومت ستودنی مردم فلسطین بعد از هفتم اکتبر بود که علیرغم اجرای وحشیانه دکترین ضاحیه و نابودی زیرساخت‌های غزه و کشتار وسیع، پایداری کردند و بین مقاومت و ملت فلسطین فاصله نیفتاد. این رژه حماسیِ حماس و مقاومت حماسی مردم، محصول شکست دومین هدف اصلی اسرائیل بود. در خصوص اسرا هم چون نتوانستند از طریق نظامی اسرای خود را آزاد کنند مجبور به مذاکره‌ شدند. اسرائیل در میدان نتوانست کاری از پیش ببرد و نهایتاً مجبور شد با قبول شروط حماس، در پای میز مذاکره و با داد و ستد امتیاز، فضایی برای آزادی اسرای خودش باز کند.

هرچند ممکن است این مغالطه نیز مطرح باشد که اسرائیل در بیش از یک سال گذشته با تخریب گسترده زیرساخت‌ها و منابع مالی و مادی، و ترور کادر رهبری سیاسی و نظامی مقاومت توانسته شکست استراتژیک بر محور مقاومت وارد کند، اما واقعیت این است که در جنگ‌های این‌چنینی و به اصطلاح نامتقارن، صرف کشتار، تخریب و ویرانگری پاسخگوی نیازهای جنگ و اهداف استراتژیک دولت‌ها و بازیگران نیست.

همانطور که این جمله معروف از کیسینجر در خصوص جنگ ویتنام بر این موضوع دلالت دارد: «ما جنگ نظامی کردیم؛ در حالی که رقبای ما جنگ سیاسی کردند. ما به دنبال فرسایش فیزیکی بودیم؛ در حالی که رقبای ما هدفشان خستگی روانی ما بود. در این فرآیند، یکی از اصول اساسی جنگ چریکی را از نظر دور کردیم: چریک برنده می‌شود اگر شکست نخورد. ارتش متعارف اگر پیروز نشود، می‌بازد. ویتنامی‌های شمالی از نیروهای مسلح خود مانند یک گاوباز که از کلاهی استفاده می‌کند، استفاده کردند — تا ما را در مناطق با اهمیت سیاسی حاشیه‌ای به جلو برانند.»

از سوی دیگر، این منطق در صورتی می‌توانست قابل قبول باشد که مردم غزه در پی این ویرانی و نابودی دو سوم زیرساخت‌ها و ۹۰ درصد مناطق مسکونی در شمال غزه (مطابق آمار سازمان ملل)، اقدام به ترک خانه و سرزمین خود کرده باشند.

این موضوع نیز مرتبط با یک هدف معین اما غیراعلانی دیگر، مضاف بر سه هدف اعلانی پیش‌گفته، می‌باشد. در واقع یکی از وجوه کشتار وسیع غیرنظامیان و تخریب گسترده منازل مسکونی، تلاش برای مهاجرت اجباری مردم غزه از باریکه ۳۶۴ کیلومتر مربعی بود. اسرائیل با اعمال محاصره گسترده از زمین، هوا و دریا، در دو دهه گذشته به دنبال تحقق این هدف بود، اما در پرتو تحولات هفتم اکتبر این هدف با جدیت دنبال می‌شد.

پس از توافق آتش بس و مانور قدرت حماس در خیابان‌های غزه، رژه حماسی نیروهای مقاومت، و مقاومت اسطوره‌ای مردم فلسطین و بازگشت یک میلیون فلسطینی به شمال غزه، پس از ۱۵ ماه نسل‌کشی، بمباران مستمر، نابودی زیرساخت‌ها و شهادت بیش از ۴۰ هزار فلسطینی، بازتاب این واقعیت است که اسرائیل در تحقق این هدف نیز کاملا ناکام مانده است.

بازگشت موج عظیمی از آوارگان نشان می‌دهد که مردم فلسطین از تاریخ درس گرفته‌اند و می‌دانند که با موجودیتی اشغالگر و متوحش روبرو هستند، لذا در صورتی که از موطن خود جدا شوند، همانند فلسطینیان ۱۹۴۸ هیچ‌ حق بازگشتی برای آنان در چشم‌انداز کوتاه‌مدت یا بلندمدت وجود نخواهد داشت.

اکنون ترامپ به دنبال این است که آنچه نتانیاهو نتوانسته در طی پانزده ماه عملیات نظامی گسترده، و یا در میز مذاکره و توافق آتش بس بدست آورد، از طریق ایده‌ جابه‌جایی اجباری بر مردم فلسطین تحمیل کند. بدیهی است که چنین هدفی با توجه به دلایل پیش‌گفته محقق نخواهد شد. چون همانطور که گفته شد پیشنهاد گستاخانه ترامپ این واقعیت بدیهی را نادیده می گیرد که ریشه ویرانی غزه در حضور جمعیت بومی آن نیست، بلکه در محاصره همه‌جانبه، نسل‌کشی چندین دهه‌ای، اعمال سیاست مبتنی بر زمین سوخته، نقض سیستماتیک حقوق بشر و اشغال مداوم سرزمین‌های فلسطینی است که توسط یک موجودیت جعلی تداوم یافته است.

**امیر صمدی کارشناس سیاست خارجی


منبع

درباره ی پشتیبان

مطلب پیشنهادی

واکنش کاتس به حمله جنگنده‌های رژیم صهیونیستی به مناطقی در جنوب سوریه

به گزارش بامداد چهارشنبه ایرنا از خبرگزاری سما، کاتس افزود: هر تلاشی از طرف سوریه …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *