به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم، محمد رستمپور در یادداشتی نوشت: 2 سید، در زمان شهادت، یکی 52 ساله و دیگری 63 ساله. هر دو در پی ترور از دنیا رفتند و پس از شهادت هر دو، بدرقه پرحسرت و دردآلودی بر پا شد. تا ساعاتی پس از ترورشان، خبرها ضد و نقیض بود، از زنده بودنشان یا از زخمی شدنشان؛ به فاصله 43 سال، از 1360 تا 1403، سید محمدحسین حسینی بهشتی از سرچشمه در قلب تهران و سیدحسن نصرالله از ضاحیه در جنوب بیروت. سید محمدحسین فرزند یک روحانی ساده و سیدحسن فرزند یک بقال معمولی بود. شهید بهشتی از شاگردان امام خمینی(ره) در قم بود و شهید نصرالله، مفتخر به شاگردی سیدمحمدباقر صدر در نجف. هر دو بسیار پرمطالعه و اهل مباحثه و گفتوگوی علمی؛ یکی توانست درس و بحث فقهی را تمام کند و تا شورای عالی قضایی نظام نوپای سیاسی ایران پس از انقلاب راه یابد و دیگری به دلیل اشتغالات اجرایی تأسیس جنبشی علیه منافع و مقاصد رژیم صهیونیستی در لبنان نتوانست. هر دو در خوشپوشی و خوشلباسی شهره بودند و بیش از آن، به «صدق». بهشتی در یک مناظره تلویزیونی با سران و ایدهپردازان گروههای مختلف در سال 1360، صداقت را ضامن پیروزی انقلاب خواند و نصرالله هم ساعاتی پس از پیروزی حزبالله در بیرون راندن اسرائیلیها از جنوب لبنان پس از 18 سال، 18 سال پس از سخنان بهشتی، در یک سخنرانی عمومی با استناد به یک سخن امیرالمومنین علی علیهالسلام گفت: «این مبارزه نبود که ما را پیروز کرد، بلکه صداقت ما در مبارزه بود که عامل پیروزی شد».
هم بهشتی در میان گروههای مخالف جمهوری اسلامی و در واقع، در میان دشمنان نظری و مخالفان عملیاش، به صداقت شهره بود و هم نصرالله در میان تحلیلگران نظامی و چهرههای سیاسی اسرائیلی؛ تا جایی که یکیشان گفته بود ما به سخنان سیدحسن نصرالله اعتماد داریم! اما صداقت، تنها عامل کاریزمای بهشتی و نصرالله نبود. آنها فقط حرف نمیزدند، اطمینان و اعتماد ایجاد میکردند. در پی ساختن بودند. بهشتی با آرا و نظراتش و با مدیریت و تدبیرش در مجلس خبرگان قانون اساسی، زیربنا و پی نظام جمهوری اسلامی را ساخت و نصرالله با مسؤولیتش در جایگاه دبیرکلی حزبالله لبنان، محور مقاومت را. با همه تکثری که جامعه لبنان هزارپاره داشت و گاه به آشفتگی و بیقاعدگی میمانست اما امام موسی چیز دیگری هم یاد داده بود. موسای صدر، مقتدای نصرالله و دوست عزیز بهشتی بود.
سعه صدر و نگاه فراگیر سیاسی و اجتماعی برای بهره بردن از همه ظرفیتها، هم در وجود بهشتی معنا یافت و هم در کنشهای نصرالله. از نظر آنان برای ساختن باید فراتر از جغرافیا، آمادگی و تمایل وجود داشته باشد. شنبه 7 مه 2000، سیدحسن روبهروی جمعیتی که در بنت جبیل ایستاده بودند، همین را گفت. گفت این پیروزی فقط دستاورد حزبالله نیست و همه شرکتکنندگان در نبرد، از احزاب ملیگرا تا بعث و امل و حتی مسیحیان در اخراج صهیونیستها از لبنان سهیماند. گفت حزبالله یک پروژه ملی است که فقط درون مرزهای لبنان محدود و محصور نمیشود؛ نقیضی که یکی از بنیادهای سیاست مدرن را زیر سوال برده بود. یک پدیده ملی که اتفاقا به مرزهایی فراتر از میهن میاندیشد.
چیزی برآمده از آنچه سیدمحمدحسین بهشتی در قانون اساسی مراد کرده بود: یک دولت – ملت که اهداف نهضتی و امتی دارد و چه بسا جهانوطنیترین واحد سیاسی جهان مدرن باشد، با نامی فراگیر که هیچ انحصاری نمیطلبد: «حزب خدا». شاید کوفی عنان مسیحی، دبیر کل وقت سازمان ملل در دیدار با سیدحسن نصرالله هم به همین موضوع فکر کرده بود، آن هم در روزهای آخر ژوئن 2000 که اسرائیل اخراج شده از لبنان به دنبال اعمال یک محاصره سیاسی بر لبنان بود. حزب خدا اتفاقا از کارهای خدماتی شروع کرده بود، از توزیع گازوئیل و مواد سوختی میان مستضعفان تا نجات در راه ماندهها در کوران سرمای سالهای منتهی به دهه 90 میلادی. یعنی همان کاری که سیدمحمدحسین بهشتی در 5 سال اقامتش در آلمان به عنوان مبلغ در مرکز اسلامی هامبورگ در پیش گرفته بود؛ غیر از سخنرانی در مجامع علمی و فرهنگی و تألیف و تدریس، با توصیف «مختصر کمکهای مالی» در بیان خود او برای اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا.
اینهاست که بودن بهشتی و نصرالله را جذاب میکند و رفتنشان را چنان اندوهبار و تلخ که گویی نفس کشیدن پس از آنها دشوار است و زجرآور. بهشتی اما گفته بود «ما روزی به دست میآییم که شهید بشویم» و نصرالله در سخنرانی پس از شهادت سردار قاسم سلیمانی از شهادتش خبر داده بود. پس از رفتن بهشتی، معمار انقلاب گفتند «بهشتی یک ملت بود برای ملت ما»، پس از رفتن نصرالله نیز رهبر انقلاب گفتند «سید مقاومت، یک شخص نبود، یک راه و یک مکتب بود و این راه همچنان ادامه خواهد یافت». اگر امام خمینی(ره) نوشتند «مگر ما پیروان پاکان سرباخته در راه هدف نیستیم که از شهادت عزیزان خود به دل تردیدی راه دهیم؟»، آیتالله خامنهای هم نوشتند «بدن پاک او در سرزمین جهاد فیسبیلالله به خاک سپرده میشود ولی روح و راه او هر روز سرافرازتر از پیش جلوه خواهد کرد». رفتن معمارها سخت است. آنچنان که گویی روح و رنگ ساختمان میرود اما معمارها از پی معمارهای دیگری میآیند. تاریخ توقف ندارد.
پس از رفتن شهید بهشتی و پس از رفتن شهید نصرالله، حیفآمد نبودشان به دل و جان چنگ زد اما نه آن 52 ساله و نه این 64 ساله، نخستین مبارزان راه آزادی و انسانیت نبودند و نیستند. پیش از اینها، فقها و علما و مبارزان و سلحشوران بسیاری، جوان و پیر، با همه آن ویژگیها و مختصاتی که این دو داشتند، آمده بودند؛ با صدق نفسانی و کار اجرایی و کاریزمای سیاسی و نفوذ اجتماعی. این ماییم که در حجاب معاصرت گمان میکنیم این منطق و مکتب و مسیر وابسته به اشخاص و چهرههاست. همچنان که حسین ابن علی علیهالسلام به مسلخ رفت و علی ابن الحسین علیهالسلام، 34 سال بر منوال و مناط جدش، پله پله، گام به گام، فرد به فرد، تشکیلات ساخت و حزب خدا را تداوم و توسعه داد. نصرالله درست گفته بود: «ما به شهیدمان نمیگوییم خداحافظ، میگوییم به امید دیدار. به امید دیداری همراه با پیروزی خون بر شمشیر، به امید دیداری در شهادت، به امید دیداری در کنار محبوبمان».
منبع: روزنامه وطن امروز
انتهای پیام/
منبع